حجت الاسلام والمسلمین سیّد آقا رضا حسینی دستنایی

عالم ومجتهدصمدانی،شاعر وادیب،اوّلین محصل دستنایی  فارغ التحصیل ازمدارس علمیّه ی چهارباغ،عربان،جدّه، نیم آورد،صدر اصفهان ودبیرستان های مروی و دارالفنون تهران،موسس دفتر رسمی ازدواج و طلاق شماره77 و 60 چهارمحال.

فرزند:«آقا سیّد محمّد(فرزندسیّد آقا رضا،فرزندآقا سیّد میر محمّد باقر،فرزندسیّد احمد دهکردی،فرزند سیّد محمّدتقی دهکردی)».

متوّلد:1279ه ش/1318ه ق/1900م.

متوّفی: شنبه29 /5/ 1373ه ش/13/ 3/ 1415ه ق/20/ 8/ 1994م.

مزار:«آرامستان دستنا،شهرستان کیار،چهار محال و بختیاری».


خاطرات آزاده جانباز بیژن کریمی

..دعوا و کتک‌کاری بین بچه‌ها بالا گرفته بود. این‌ها نتیجه‌ی آثار زیانبار «شایعه» در محیط اردوگاه بود. همان «جنگ روانی» رژیم عراق علیه اسرای ایرانی. روزهای اسارت پشت سر هم با وقایع جدید و گاه ناگوار می‌گذشت. بار دوم، آزادی بی‌قید و شرط «مجروحان» را شایعه کردند. خبر در اردوگاه پیچید:«همین روزها قراره برای آزادی مجروحان، از صلیب‌سرخ بیان.» وقتی شایعه‌ای را طرح می‌کردند زوایای آن را می‌سنجیدند و همه‌ی امکانات آن را فراهم می‌کردند تا به حقیقت خیلی خیلی نزدیک باشد.

با توجه به شایعه‌های قبلی، ابتدا این خبر را خیلی جدی نگرفتیم. اما خبرها با شکل‌های متفاوت روز به روز داغ و داغ‌تر داده می‌شد. حتی وقتی برای مداوا به بیمارستان می‌رفتم، راجع به این موضوع حرف می‌زدند. از نگهبان‌ها گرفته تا دکتر و پرستاران می‌گفتند: « عراق پای‌بند به مفاد صلح و قطعنامه‌ست! و برای اینکه حسن نیت خودش رو نشان بده، به صورت یک‌طرفه مجروحان ایرانی رو آزاد کنه!» این اخبار داغ روز به روز شدت و قوت بیشتری به خود می‌گرفت.

.... با صد امید بیرون رفتیم، اما از اتوبوس، صلیب‌سرخ و آزادی خبری نبود! وقتی همه از بهداری بیرون آمدیم، دوباره آمار گرفته شد و ارشد اردوگاه برایمان صحبت کرد. بی‌آنکه درباره‌ی آزادی و تبادل اسرای مجروح حرفی بزند گفت: «ما خواستیم شما رو از دیگران جدا کنیم تا با آسایشگاه‌های دیگه آشنا بشین! یه نوع جابه‌جایی. همه باید جاهاشون رو با هم عوض کنند».متوجه شدیم یک‌بار دیگر عراقی‌ها با آزار و اذیت‌های روحی ـ روانی خواسته‌اند ما را به بهانه‌ی آزادی جابه‌جا کنند....

دائماً نگران بودیم؛ وقتی از مرز گذشتیم و وارد خاک پاک ایران عزیز شدیم، وقتی مراحل تشریفات و کار هرکس تمام می‌شد، این فکر که چگونه به شهر و خانه‌هایمان برویم، آیا مانند زمان جنگ که برای رفتن به خانه از بلیط امریه استفاده می‌کردیم، باید سوار بر اتوبوس به شهرمان برویم؟ و اینکه چگونه خانواده‌ها را مطلع کنیم که فرزندشان بعد از چند سال مفقودالاثری باز گشته‌اند، ذهن همه‌مان را مشغول کرده‌ بود.

سر مرز وقتی جمعیت زیادی را از مردم دیدم، بسیار تعجب کردم؛ برخی از مردم عکس‌هایی از عزیزانشان در دست داشتند و دنبال گمشده‌هایشان بودند اما وقتی خودم و دیگران را می‌دیدم که غرق در بوسه‌ها و اشک شوق امت بودیم تازه فهمیدم این مردم خیلی بیشتر از تصور من خوب هستند که کیلومترها راه از شهرهای مختلف به همراه عکس فرزندان شهید و مفقودشان فقط برای استقبال از ما آمده‌اند.

بخشی از نگرانی‌ها برطرف شد؛ کم‌کم از این شهر به آن شهر رفتیم و در هر شهر استقبال پرشورتری را دیدیم به طوری که مات و مبهوت مانده بودیم. خانواده‌ها و اقوام با مطلع شدن از بازگشت اسرا، کوچه‌ها را آذین‌بندی کرده بودند و رفت و آمدها زیادتر از گنجایش محله‌ها بود. روی دوش مردم تا داخل خانه و حیاط پیش می‌رفتیم، روزگار شیرینی بود با آنکه تنها چند ساعت از فضای پرتنش و خفقان‌آور اسارت به دور شده بودیم اما همه چیز فراموش‌مان شد.

خانه خودمان و تا چند خانه آن طرف‌تر مملو از جمعیت خودی و غیر خودی بود. روزها تا یک ماه مردم از گوشه و کنار شهر به دیدن‌مان می‌آمدند؛ مسئولان با جمعی از کارمندان از همه ادارات در یک برنامه‌ریزی از قبل تعیین شده، کادو به دست، به دیدن ما می‌آمدند، دید و بازدیدها روز به روز کمتر شد تا بالاخره فرصتی پیدا کردیم با خانواده خوش و بشی کنیم...روزهای بعد هم کم کم آمد، بی‌حوصلگی تمام در تنهایی خودم، خانه سوت و کور و درد فراق از یاران و هم‌سلولان و هم‌بندی‌ها دست به دست هم دادند تا مدت کوتاهی از آزادی نگذشته، راهی بیمارستان و بخش روانی‌ها شوم...

اینها قسمتی از واگویه‌های یک آزاده جانباز دفاع مقدس از سختی غربت در اسارت تا مظلومیت در وطن است.بیژن کریمی از جانبازان و آزادگان روستای دستنا می باشد که 1001 روز از عمر خود را در اسارتگاه‌ تکریت عراق پشت سر گذاشت و در 9 شهریور 1369، به میهن اسلامی بازگشت.این آزاده دفاع مقدس وقایع روزهای تلخ و شیرین اسارت و حال و هوای روزهای ابتدایی استقبال پرشور مردم و مسئولان بعد از بازگشت به میهن اسلامی و بی‌مهری مسئولان را روایت کرده است.هزار ویکشب کتابی خواندنی از سخت ترین شرایط زندگی در دوران اسارت ، یک رمان واقعی . یک داستان دنباله دار که در 356 صفحه و در سال 1390 توسط انتشارات پیام آزادگان به چاپ رسیده است.قابل ذکر است که این اثر باتوجه با استقبال فراوان مردم، در چندین مراسم مورد تقدیر قرار گرفت .

مشاهیر روستای دستنا

 

شمس الدین ابوالوفا حسینی ،‌خوشنویس معاصر است . او ضمن تدریس دردبیرستانهاو مراکز تربیت معلم اصفهان،‌شاگردان بسیاری نیز تربیت کرده است .گروه : هنر، رشته : هنرهای تجسمی ،گرایش : خوشنویسی
والدین و انساب : پدرشمس الدین ابوالوفا حسینی ، اورا به حفظ اشعار فارسی و عربی و نوشتن خط علاقمند کرده است . شمس الدین درسال 1327 درروستای دستنا درشهرکرد به دنیا آمد .تحصیلات رسمی و حرفه ای : شمس الدین ابوالوفا حسینی ابتدابا تشویق پدرش به حفظ اشعار فارسی و عربی و نوشتن خط پرداخت و درسال 1338 برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و مدتی درمدرسه عربان (چهارسوق مقصود ) به تحصیلات قدیمه پرداخت. سپس موفق به اخذ لیسانس دررشته مدیریت اداری ازدانشگاه گیلان شد .مشاغل و سمتهای مورد تصدی : بعد از انقلاب اسلامی ،شمس الدین ابوالوفا حسینی ازاولین دارندگان مدرک ممتاز خوشنویس واز بنیانگذاران انجمن خوشنویسان شعبه اصفهان بود .وی ضمن تدریس دردبیرستانها ومراکز تربیت معلم اصفهان ، کلاسهای انجمن خوشنویسان را اداره می نمود ومدتها از مسئولان این انجمن بود .مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : شمس الدین ابوالوفا حسینی انجمن خوشنویسان شعبه شهرکرد را دایر نمود که اکنون شاگردانش آن را اداره می کنند .شاگردان : شمس الدین ابوالوفا حسینی ،‌بیش از 80نفر شاگرد رابا مدرک ممتاز پرورش داده است که بعضا از استادان فعلی کلاسهای انجمن دراصفهان وسایر شهرستانها می باشند.

دستنا و مشاهیر

علی متقی معروف به علیار از بزرگان روستای دستنا بود.وی 94 سال سن داشته و از 40 سالگی شروع به سرودن شعر کرد. مجموعه اشعارش را در دفتری جمع آوری کرد.و خواستار این بود که این مجموعه بعد از فوتش چاپ و نشر گردد.در زیر به یکی از شعرهای زیبای ایشان اشاره می شود:

با نخوت و غرور نمک به زخم کس مپاش.....با تیغ حرف و فحش مده قلب کس خراش

خاموش گــر کنی تو چـــراغ کسی بزور..........همـچون حبـاب آب مهیــای مرگ باش

غره مشـــو عبث بجوانی و پول و مال .........دنیــا کشیـده است برای تو خــط و خال

تا امتحـان کند من و تو را از ره فریـــب........در چا کـــرده ای خود افتـــاد پــور زار

صدها جوان خوشگل و مــردان روزگار.........هر شـب به پای عیش و روز را پس شـکار

ناخواسـته به ریشــه خود تیـشه بزدنـد......بگذاشتند اسب و ثـروت آن قلعه و حصـار

باهوش باش گول مخــور ره راسـت رو...........هـر چه کاشــتی بـه خـدا می کنـی درو

در پیش هست پیری و فرسودگی‌و مرگ.......اعمـال توسـت بر تو چه نیــک و چه بـد

برگ درخــت را به تعمـق نظـــــ‌‌‌‌‌ر نما.............از گــبر و از تعصـــب بی جا بشـــو جدا

منما جفا به خویش که مرگ است درکمین......کــل النفـــس ذائقــه المـوت جـز خدا

ویرانــه های قلــعه خان عبـرت آور است...........منزلــگاه سگان و شغـالان و کفتر است

پاداش ظلــم و جـــور است این چنیــن.........عــدل و عداوت از طـرف حـی داور است

دیــوار خانه ابــوطالـبـها به پاســــت.......این کاخ و قلعه گشته خراب این چه سراست

ایـن در ره اســت مـتقــی از قدرت خدا......کوچـک بودیـم ما و بزرگــی به او سزاست 

سید ابوالقاسم حسینی یکی دیگر از شاعران متعهد روستای دستنا می باشد که به شغل دبیری مشغول هستند.ایشان از حدود دوسالگی به سرودن شعر مبادرت ورزید و گویا مادرش اساس شاعری وی گردیده است.به طوری که خودش می گوید تعداد ابیات شعرهایی که سروده است حدود ده هزار بیت می باشد.از قبیل مثنوی،غزل،ترجیع بند،ترکیب بند،مسمط و دوبیتی.

در شعــر رباعـی چه هنرهـا کردم..............در شعر دو بیتـی و غزل جا کـردم

در مثنـــویم ببـین چه غوغــــا کردم.......دستی بر صاحب سخنـان وا کردم

در فن ســـــخن محنت بی حد بردم......بس خون جگر در ره این فن خوردم

در صنعت اوزان و عــروض افسـردم......گمنـام زمان گشتـــم و از غم مردم

در شعـر ای یـار نـکو نیـــــکو بیـن............گر هست تو را حاصــ دانش آئیـن

در رنـج و عذابــی حسـرت مـی وزند.......تابوده چنـان بوده و باشد چونیـن 

از دیگر شعرا می توان پنجعلی بخشی ن‍ژاد و فرشاد متقی را نام برد.همچنین احمد رضا صفائی از شاعران با استعداد و جوان روستا می باشد که تاکنون شعرهای زیادی را در قالب های متفاوت سروده اند.

×برگرفته از کتاب" تمدن دیرینه چهار محال و بختیاری" با کمی اضافات